کتب فتوایی » توضیح المسائل جامع جلد (3) (چاپ 1403)
جستجو در:
توصیه به سبک باری از بدهی ←
→ دو مسألۀ متفرّقه
دَین / اهمیّت پرداخت بدهی و دین
«از ابی ثمامه نقل شده که میگوید: به امام جواد (علیه السلام) عرض کردم که من تصمیم گرفتهام در مدینه و مکّه سکونت نمایم، ولی مقداری به مردم بدهکارم، نظر شما در این باره چیست؟ حضرت (علیه السلام) فرمودند: به شهر خودت برگرد تا زمانی که بدهیت را بپردازی و دقّت نما در روز ملاقات پروردگار (مرگ) مدیون کسی نباشی؛ زیرا شخص با ایمان خیانت نمیکند».[1]
در حدیث است که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «تعلّل ورزیدن توانگر (در پرداخت بدهی) ظلم است».[2]
از امام صادق(علیه السلام) از پدران بزرگوارش(علیه السلام) روایت شده که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اگر کسی بتواند حقّ شخصی را بپردازد و تعلّل ورزد، هر روز که بگذرد گناه باجگیر (کسی که به ستم از مردم مالیات میگیرد) برایش نوشته شود».[3] نیز از امام صادق(علیه السلام) از پدران بزرگوارش(علیه السلام) نقل شده که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «... هر کس چیزی از حقّ برادر مسلمانش را حبس نموده و به او ندهد، خداوند برکت رزق و روزی را بر او حرام میکند، مگر آنکه توبه نماید...».[4]
در حدیث است که امام صادق فرمودند: «کسی که بدهکار است و نیّت ادای آن را دارد، از جانب خداوند متعال دو حافظ همراه او هستند تا او را در ادای دین یاری کنند، پس اگر در قصد و نیّتش در ادای بدهی کوتاهی کند و سستی ورزد، به همان اندازه دو حافظ الهی از کمک و یاری رساندن به او برای ادای دین کم مینمایند».[5]
از ابو حمزه ثمالی روایت شده که امام باقر فرمودند: «کسی که توانایی ادای حقّ برادر مسلمانش را دارد، ولی آن را به سبب ترس از فقر حبس کرده و به او ندهد (باید بداند) خداوند متعال قادرتر است بر آنکه او را فقیر کند و آن حق را از او بگیرد، از اینکه او بخواهد غنای خود را با حبس و ندادن حقّ دیگران تأمین نماید».[6]
در حدیث است که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «هیچ طلبکاری نیست که با رضایت از نزد بدهکار بیرون آید، مگر آنکه جنبندگان زمین و ماهیان دریا برای او دعا میکنند و هیچ بدهکاری نیست که توانایی پرداخت بدهیش را داشته باشد و طلبکارش خشمگین از او جدا شود، مگر آنکه خداوند متعال در ازای هر روز یا شبی که حقّ مردم را به ناحق حبس میکند، گناه ظلمی برای وی مینویسد».[7]
از عبدالرحمن بن سیّابه نقل شده که میگوید: «وقتی پدرم سیّابه از دنیا رفت، مردی از دوستانش در منزل ما را کوبید، به سویش رفتم، به من تسلیت گفت. سپس پرسید: پدرت چیزی برای شما گذاشته است؟ گفتم: نه. کیسهای که هزار درهم در آن بود به من داد و گفت: نیکو آن را محافظت کن (و با آن تجارت نما) و درآمد حاصل از آن را برای خود هزینه کن؛ من خوشحال شده، نزد مادرم رفتم و او را به این مسأله خبر دادم.
در پایان آن روز، نزد یکی از دوستان پدرم رفتم (که برای من کسبی مهیّا کند)، او برایم سرمایهای از «جامههای سابری» خرید؛ در مغازهای نشستم و مشغول کسب شدم.
خداوند متعال مرا از آن کسب خیر بسیاری نصیب فرمود؛ وقت حج رسید، به قلبم افتاد به حج روم، نزد مادرم رفته و او را از این قضیّه مطّلع کردم. مادرم گفت: هزار درهم آن مرد را بازگردان.
پول آن مرد را آماده و به او پرداختم، او به من گفت: شاید پولی که به تو دادم کم بوده و نتوانستی با آن کسب کنی، اگر میخواهی بیش از این در اختیارت بگذارم؟ گفتم: نه قصد حج دارم، خواستم پول شما را بازگردانم.
به مکّه رفتم، اعمال حج را بهجا آوردم، به مدینه شرفیاب شدم و با گروهی از مردم در وقتی که اذن عام میدادند، به حضور امام صادق(علیه السلام) رفتم. چون جوان بودم و ناشناخته، آخر جمعیّت نشستم، مردم شروع به پرسش کردند و حضرت پاسخ آنان را دادند. پس از گرفتن پاسخ میرفتند تا جمعیّت کم شد.
امام صادق(علیه السلام) به سوی من اشاره کردند و فرمودند: آیا حاجتی داری؟ گفتم: فدایتان شوم، من عبدالرحمن بن سیّابه هستم. احوال پدرم را پرسیدند. گفتم: از دنیا رفت، محزون و غمگین شدند و فرمودند: خدا او را رحمت کند.
حضرت امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: پدرت مالی از خود گذاشت؟ گفتم: نه.
فرمودند: از کجا توانستی به حج بیایی؟ شروع به بیان ماجرای آن مردی که هزار درهم به من قرض داد نمودم، امام صادق فرصت تمام کردن ماجرا را ندادند و فرمودند: حج آمدی، هزار درهم آن مرد را چه کردی؟ گفتم: به صاحبش بازگردانم. فرمودند: احسنت.
سپس فرمودند: آیا میخواهی تو را توصیه و سفارشی نمایم؟ عرضه کردم: بلی، فدایتان شوم. امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
به راستگویی و امانتداری اهمیّت بده تا در مال مردم شریک شوی، در همین حال حضرت انگشتان دو دست را در هم داخل نمودند و فرمودند: این چنین (در مال مردم شریک میشوی).
من این وصیت را از حضرت (علیه السلام) حفظ کردم (و به آن عمل نمودم) و آن قدر مال یافتم که زکات سیصد هزار درهم را پرداختم».[8]
در حدیث است که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «تعلّل ورزیدن توانگر (در پرداخت بدهی) ظلم است».[2]
از امام صادق(علیه السلام) از پدران بزرگوارش(علیه السلام) روایت شده که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اگر کسی بتواند حقّ شخصی را بپردازد و تعلّل ورزد، هر روز که بگذرد گناه باجگیر (کسی که به ستم از مردم مالیات میگیرد) برایش نوشته شود».[3] نیز از امام صادق(علیه السلام) از پدران بزرگوارش(علیه السلام) نقل شده که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «... هر کس چیزی از حقّ برادر مسلمانش را حبس نموده و به او ندهد، خداوند برکت رزق و روزی را بر او حرام میکند، مگر آنکه توبه نماید...».[4]
در حدیث است که امام صادق فرمودند: «کسی که بدهکار است و نیّت ادای آن را دارد، از جانب خداوند متعال دو حافظ همراه او هستند تا او را در ادای دین یاری کنند، پس اگر در قصد و نیّتش در ادای بدهی کوتاهی کند و سستی ورزد، به همان اندازه دو حافظ الهی از کمک و یاری رساندن به او برای ادای دین کم مینمایند».[5]
از ابو حمزه ثمالی روایت شده که امام باقر فرمودند: «کسی که توانایی ادای حقّ برادر مسلمانش را دارد، ولی آن را به سبب ترس از فقر حبس کرده و به او ندهد (باید بداند) خداوند متعال قادرتر است بر آنکه او را فقیر کند و آن حق را از او بگیرد، از اینکه او بخواهد غنای خود را با حبس و ندادن حقّ دیگران تأمین نماید».[6]
در حدیث است که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «هیچ طلبکاری نیست که با رضایت از نزد بدهکار بیرون آید، مگر آنکه جنبندگان زمین و ماهیان دریا برای او دعا میکنند و هیچ بدهکاری نیست که توانایی پرداخت بدهیش را داشته باشد و طلبکارش خشمگین از او جدا شود، مگر آنکه خداوند متعال در ازای هر روز یا شبی که حقّ مردم را به ناحق حبس میکند، گناه ظلمی برای وی مینویسد».[7]
از عبدالرحمن بن سیّابه نقل شده که میگوید: «وقتی پدرم سیّابه از دنیا رفت، مردی از دوستانش در منزل ما را کوبید، به سویش رفتم، به من تسلیت گفت. سپس پرسید: پدرت چیزی برای شما گذاشته است؟ گفتم: نه. کیسهای که هزار درهم در آن بود به من داد و گفت: نیکو آن را محافظت کن (و با آن تجارت نما) و درآمد حاصل از آن را برای خود هزینه کن؛ من خوشحال شده، نزد مادرم رفتم و او را به این مسأله خبر دادم.
در پایان آن روز، نزد یکی از دوستان پدرم رفتم (که برای من کسبی مهیّا کند)، او برایم سرمایهای از «جامههای سابری» خرید؛ در مغازهای نشستم و مشغول کسب شدم.
خداوند متعال مرا از آن کسب خیر بسیاری نصیب فرمود؛ وقت حج رسید، به قلبم افتاد به حج روم، نزد مادرم رفته و او را از این قضیّه مطّلع کردم. مادرم گفت: هزار درهم آن مرد را بازگردان.
پول آن مرد را آماده و به او پرداختم، او به من گفت: شاید پولی که به تو دادم کم بوده و نتوانستی با آن کسب کنی، اگر میخواهی بیش از این در اختیارت بگذارم؟ گفتم: نه قصد حج دارم، خواستم پول شما را بازگردانم.
به مکّه رفتم، اعمال حج را بهجا آوردم، به مدینه شرفیاب شدم و با گروهی از مردم در وقتی که اذن عام میدادند، به حضور امام صادق(علیه السلام) رفتم. چون جوان بودم و ناشناخته، آخر جمعیّت نشستم، مردم شروع به پرسش کردند و حضرت پاسخ آنان را دادند. پس از گرفتن پاسخ میرفتند تا جمعیّت کم شد.
امام صادق(علیه السلام) به سوی من اشاره کردند و فرمودند: آیا حاجتی داری؟ گفتم: فدایتان شوم، من عبدالرحمن بن سیّابه هستم. احوال پدرم را پرسیدند. گفتم: از دنیا رفت، محزون و غمگین شدند و فرمودند: خدا او را رحمت کند.
حضرت امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: پدرت مالی از خود گذاشت؟ گفتم: نه.
فرمودند: از کجا توانستی به حج بیایی؟ شروع به بیان ماجرای آن مردی که هزار درهم به من قرض داد نمودم، امام صادق فرصت تمام کردن ماجرا را ندادند و فرمودند: حج آمدی، هزار درهم آن مرد را چه کردی؟ گفتم: به صاحبش بازگردانم. فرمودند: احسنت.
سپس فرمودند: آیا میخواهی تو را توصیه و سفارشی نمایم؟ عرضه کردم: بلی، فدایتان شوم. امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
به راستگویی و امانتداری اهمیّت بده تا در مال مردم شریک شوی، در همین حال حضرت انگشتان دو دست را در هم داخل نمودند و فرمودند: این چنین (در مال مردم شریک میشوی).
من این وصیت را از حضرت (علیه السلام) حفظ کردم (و به آن عمل نمودم) و آن قدر مال یافتم که زکات سیصد هزار درهم را پرداختم».[8]
[1]. من لا یحضره الفقیه، ج3، کتاب المعیشة، باب الدین و القرض، ص183، ح3686.
[2]. وسائل الشیعه، ج18، ابواب الدین و القرض، باب8، ص333، ح3.
[3]. همان، ح2.
[4]. همان، ج27، کتاب الشهادات، باب9 ص325، ح5.
[5]. من لا یحضره الفقیه، ج3، کتاب المعیشة، باب الدین و القرض، ص183، ح3687.
[6]. همان، ص184، ح3691.
[7]. همان، ص185، ح3694.
[8]. فروع کافی، ج5، کتاب المعیشة، باب أداء الأمانة، ص134، ح9